این کتاب از زبان و روایت ۶ شخصیت متفاوت و عمدتا گمنام از واقعه عاشورا بیان می شود. در بریده ای از کتاب می خوانیم:
«آنچه بر آن نگریسته ام و دست هایم آن را لمس کرده و آنچه شنیده و به چشم خود دیده ام، بر شما ماتم زدگان می نویسم و شهادت می دهم که آنچه قبل از گفتار من آمده، همه درست است و آنچه بعد از این، از زبان ذلیل ترین مردمان یعنی قیس القطیفه خواهد آمد، عین واقع! اینک، آنچه در مدت هشت روز بر فرزندان رسول خدا گذشت: دوم محرم بود که حسین بن علی وارد سرزمین کربلا شد. فرمود: «نام این زمین چیست؟» عرضه داشتند که نام این زمین کربلاست. فرمود: «خداوندا به تو پناه می برم از کرب و بلا.» و پس از آن گفت: «فرود آیید و منزل کنید که اینجا، خوابگاه شتران ما، بارانداز ما و خون ریزگاه ماست.» سپس همه ی فرزندان و برادران و خاندان خود را گرد آورد. لحظه ای چشم در صورت آن ها دوخت و فرمود: «مردم بنده ی دنیایند. و دین بازیچه ای است بر زبانشان. تا آن هنگام که روزی شان آماده شود با دین سر و کار دارند؛ اما چون سختی فرا رسد، دینداران بسیار اندک می شوند.» حر بن یزید ریاحی که با سربازانش در مقابل خیمه های اباعبدالله اطراق کرده بود، طی نامه ای گزارش ماجرا را به عبیدالله بن زیاد نوشت. چندی نگذشته بود که نامه ای از طرف ابن زیاد به امام حسین رسید. مضمون نامه چنین بود: «از ورودت به سرزمین کربلا آگاه شدم. امیرالمؤمنین یزید بن معاویه به من دستور داده که سر بر بالین نگذارم و سیراب نگردم مگر آنکه تو را به قتل برسانم، یا آنکه به فرمان من و یزید درآیی.» امام که نامه را خواندند، به غضب آمدند. آن را بر زمین پرت کرده و فرمودند: «ملتی که خرسندی مخلوق را بر خشم خالق ترجیح دهد، هرگز روی رستگاری نمی بیند!»