کتاب هایی که درباره ی سرطان نوشته شده اند احمقانه اند. نظر هازلِ شانزده ساله چنین است. هازل خودش مبتلا به سرطان است. فصل آخر داستان زندگی او بر پایه ی بیماری اش نوشته شده است. با این حال، اصلاً دوست ندارد دیگران به او ترحم کنند و از شرکت در جلسات گروه های خودیاری بیزار است، تا این که در یکی از همین جلسات با گوسِ باهوش، جذاب و دوست داشتنی آشنا می شود و بدین ترتیب داستان زندگی او از نو نوشته می شود. گوس با بیماری اش مقابله و بر آن غلبه کرده است. هازل و گوس درباره ی کتاب های مختلف با هم بحث می کنند، موسیقی گوش می دهند، فیلم تماشا می کنند و عاشق هم می شوند ـ هرچند که جوان و ناپخته اند. گوس بزرگترین آرزوی هازل را برآورده می کند: این دو با هم به آمستردام سفر می کنند تا با پیتر وان هوتن، نویسنده ی کتاب مورد علاقه ی هازل، دیدار کنند، کتابی عمیق، پر از احساس و مملو از افکار نوجوان ها درباره ی بیماری، عشق و مرگ.