در این که ادبیات پدیده ای اجتماعی است و آن چه در آن منعکس می شود نیز بازنمایی و تصویر مسائل و روابط اجتماعی است شکی نیست. اگر نه تمامی، اکثر این آثار به نوعی تلاش می کنند تا از جایگاه انسان در هستی، سرزمین، ملت، دین و فرهنگ او بگویند و تعارضات مابین انسان و جامعه و فرهنگ او را بیان کنند. فقط درباره ی بخشی از این نوع آثار، که محدود به ادبیات غنایی می شود، شاید بتوان گفت بیش از آن که روابط اجتماعی مورد نظر باشند، بیان مافی الضمیر و ناخودآگاه انسانی موضوع شعر و داستان است، و گویندگان و نویسندگان از احساسات روحی، روانی و شخصی خود سخن می گویند. البته در این مورد هم باید دانست که بسیاری از این سروده ها و نوشته ها مربوط به ناخودآگاه جمعی بشر است و در نتیجه، باز پای اجتماع و تأثیر و تأثرات آن در میان است.
درباره ی سیما و تصویر یا به تعبیری جایگاه زن در ادبیات سخن گفتن تازگی ندارد، بلکه این موضوع بارها و بارها از منظرهای گوناگون مورد توجه قرار گرفته است. در همه ی مواردی که این بحث در گرفته (عموماً در قرن اخیر در جهان و در سال های اخیر در ایران) پرسشی که مطرح می شود این است که چرا سیمای زن در ادبیات ایران به خصوص ادبیات کلاسیک تصویری کژ و کوژ و ناخوشایند است و بیشتر میراث ادبی ما حاوی نمایشی نه چندان درخور از زنان است. در پاسخ به این پرسش منتقدان تلاش کرده اند تا ضمن بحث درباره ی چگونگی این تصویر نمونه هایی از آن را بیاورند و درباره ی چندی و چونی آن صحبت کنند. وقتی درست دقت کنیم، می بینیم که در ادبیات فارسی تصویری واقعی از زنان به دست داده نشده است. آن چه درباره ی آن صحبت می کنیم در حقیقت نمایشی از موجودی به نام زن است که هیچ جا حضور نداشته، و چون حضور نداشته و قلم در دست مردان بوده است سیمای او را به هر گونه ای که پسند ایشان بوده ترسیم کرده اند. باید بگوییم این سیمای نمود یافته در ادبیات هم از جنس زن واقعی روزگار و دوره های گوناگون تاریخ ایران نیست. به ندرت می توانیم تصویر زنی واقعی را که در قرون و اعصار گذشته می زیسته در آینه ی ادبیات ملاحظه کنیم. این زن گاهی زنی آرمانی است که تنها در رؤیاها و واقعه های شاعران و صوفیان نمود پیدا می کرده، یا زنی تحقیرشده و ناقص است که موجب ضلالت مردان بوده است.
آن چه درباره ی ادبیات ایران و میراث ادبی سایر سرزمین ها می توان گفت این است که در هر نوع تحلیلی که صورت می گیرد باید این نکته را در نظر داشته باشیم که آفرینندگان این آثار مردان بوده اند و بنابراین وقتی شروع به تحلیل متون ادبی از منظر زنان می کنیم به طور یقین باید بدانیم و منتظر باشیم که آن چه پیش از نویسنده و شاعر شدن زنان (دوران معاصر) آفریده شده است، از منظر و دید مردان بوده و در نتیجه خواسته و ناخواسته سهم زنان در آفرینش آن اندک است. بنابراین وقتی متون ادبی را بررسی می کنیم بایستی دید مردانه ی غالب بر آن را در نظر بگیریم تا بتوانیم بررسی صادقانه و راست و درستی از مطلب داشته باشیم. اما آن چه تأسف برانگیز خواهد بود این است که نه تنها روایت ها و داستان های ادبی، بلکه روایت های تاریخی و فرهنگی ما هم مردانه است و ما میراث بر جامعه ای هستیم که در آن عقل مذکر حکومت کرده است و به همین دلیل تاریخ و فرهنگی مذکر ساخته است. بدیهی است زیسته ی این نوع تاریخ و فرهنگ و ادبیات هم نگاه و اندیشه ای مردانه داشته، و در گذر تاریخ آن را اشاعه داده و ثابت کرده است.