لوکاچ پس از آن که کتاب زیبایی شناسی خود را به پایان رسانید، بلافاصله به صرافت افتاد که کار عقب مانده ی خود یعنی نوشتن کتاب روش مندی در باب اخلاق2 را سر و سامان دهد. از قرار معلوم این کتاب عصاره ی نهایی کل زندگی اش محسوب می شد. لوکاچ بدون هیچ مشکلی رئوس کلی این اثر را تدوین کرد، و در نامه ای که به تاریخ 10 مه 1962 از بوداپست نوشت رویکرد کلی آن را که به خوبی در عنوان انتخابی کتاب یعنی جایگاه اخلاق در نظام فعالیت های انسانی بیان شده بود، مشخص ساخت. اما بیست ماه بعد او از پیش روی بسیار کند کارش شکایت می کرد: برای من مسلم شده است که ابتدا مقدمه ی بلندی درباره ی هستی شناسی وجود اجتماعی بنویسم و آن گاه کار را به تدریج پیش ببرم. (بوداپست، 13 ژانویه 19۶4)
این مقدمه ی بلند کتاب قطور تقریباً 2000 صفحه ای یی از کار درآمد تحت عنوان هستی شناسی وجود اجتماعی. به علاوه، این کتاب به نوبه ی خود نوشتن مقدمه ای بر هستی شناسی وجود اجتماعی را برای لوکاچ واجب ساخت، کتابی که لوکاچ تا واپسین دم حیاتش در 4 ژوئن 1971 از آن دست نکشیده بود. بنابراین او نتوانست بزرگ ترین آرزوی قلبی اش یعنی برنامه ی نوشتن شرح اصول اساسی اخلاق مارکسیستی را تحقق بخشد. با وجود این باید در نظر داشت که در کلیه ی بحث های بعدی درباره ی هستی شناسی وجود اجتماعی لوکاچ، باید این اثر را به عنوان بخش مکمل پژوهش لوکاچ در خصوص تعیین نظام اخلاقی مناسب برای روابط انسانی سوسیالیستی مورد توجه قرار دهیم.