سبد خرید شما خالی است.
شاید اشتباه من همین بود... تویی که رو دریا بودی، اینو خوب میدونی. دریا که می گم، اون سامونِ چهل متریه، اون شبای زمهریره که آب، سیاه مثل قیره! آسمون، عین فولاد! شبایی که شیشه ی عمرتو می گیری دستت و میری توی ظلمات که تور پهن کنی. اونوقت، «لَتَکا»ت مثل نَنو روی موج تاب میخوره، و تو میون بخارایی که از روی دریا بلند میشه، نورافکن گَشتیا رو می بینی و تو دلت میگی: یا امام رضا! جُم بخوری شیش تا تیر، دال به دال تو شکمته... اینا رو میگم که یادتون باشه من از کجا به کجا اومدم: از ظلمات تو نور! درست مثل پشه ی چموشی که عوضی نشسته باشه رو کندوی عسل و همون جا، چارچنگولی مونده باشه.