سبد خرید شما خالی است.
"امروز دلم می خواست همیشه توی این گوشه ی تاریک و دنجی که نمیدانم کجای بدنت قرار گرفته است باقی بمانم و هرگز متولد نشوم. راستش را بخواهی باید اعتراف کنم که این روزها دارم از زندگی تو، از حضور تو، از لرزش صدایت، از آن چیزی که تِه تِه چشم هایت تکان میخورد، از طفولیت دست هایت، تغذیه می کنم.