سبد خرید شما خالی است.
سیزده صفحه ی پنهان از پیش نوشته بود و می خواست رو دست بزند، بیاورد در ادامه ی روایت. پیامی هم اگر نوشته می شد آن نبود که باید نوشته می شد. با شتاب می آمدند چند کلمه ای ردیف می کردند و می رفتند. یکی نوشته بود بالأخره مار زنگی آخرش به کجا می رسد؟ دیگری یک کلمه ی ناجور را ده بار تکرار کرده بود. دانیال اغلب می آمد چند خطی در باره ی چاکراها و الفبای سانسکریت می نوشت و کلماتی که نمی فهمیدیم. فقط سرهم بندی حروف بود انگار. نوشته بود دم سحر همین که نور آفتاب به پنجره بتابد جمله ی"ُام کاپیلایا ناماها" را رو به رودخانه زمزمه کند و دم برنیاورد، سکوت کند ممتد.