... توضیح می داد که انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بی کاری بدتر از تنهایی است. آدم بی کار در جمع هم تنهاست.
به قول ایاز با دو دسته نمی شود بحث کرد: یکی با سواد و یکی بی سواد.
پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست، نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد.
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست. چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند، تنهایی تو کامل می شود!
پدر می گفت فرزند بدکار به انگشت ششم ماند که اگر بُرندش رنج بَرند و اگر بماند زشت و بدکار باشد نقطه سر خط.
پدر می گفت: زمانی که آدم ثروتمند می شود در هر سنی که باشد احساس پیری می کند. روی تیر چراغ برق نوشته بود اطلاعیه، به یک شریک خوش نفس احتیاج است. آدرس، خیابان شاه اسماعیل، کوچه قره سو، جنب آجر فشاری، کارخانه بادکنک سازی حقیقت. دم ظهری یک توک پا رفتم آنجا. گفتم منم. گفت تو کی هستی؟ گفتم شریک خوش نفس. گفت سرمایه از من، کار از تو. از همان روز شروع کردم و تا شب بشود صدو چهل و پنج بادکنک را باد کردم و ترکاندم. گفت چرا همچین کرده ای پسر؟ گفتم همیشه با باد آخری می ترکد. یادت باشد یک فوت مانده به آخر نخ ببندی. زد تو گوشم. یکی این طرف.
خدا میان گندم خط گذاشته. حساب هرکس سوا. اما چسبیده به هم.
عصایی ها و زمین گیرها جلو آب معدنی ژنرال صف کشیده بودند. آن جا از همه جا شلوغ تر بود. می گفتند در زمان جنگ یک ژنرال انگلیسی در آن آب گرم پاهای چلاقش را راه انداخته است، و حالا در ارتش انگلستان مثل شیر نر امر و نهی می کند.
چکیده آدم ها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی می کنند، من مال نیمة اول بودم و او نیمة دوم. آن که نیمه اول عمرش را زندگی کرده است، برادری است که تلاش می کند تا پا جای پای پدر بگذارد؛ پدری مستبد و تمامیت خواه. و آن که نیمة دوم را زیسته است، برادری است شاعر و روشنفکر، جوانی که نماد نسل روشنفکران معاصر ایران است. برادر روشنفکر در برابر ابتذال خانه و جامعه عصیان می کند، دل به عشق می سپارد و تلاش می کند اگر نه در جامعه لااقل در گوشه انزوایش دنیایی عاری از پستی و بدخواهی بسازد. برادر دیگر پیش می رود و به پدری دیگر بدل می شود. تضاد میان برادران ادامه می یابد و سرانجام یکی قربانی دیگری است. اما سرنوشت این هابیل و قابیل معاصر متأثر از هزاران رویداد تاریخی معاصر است؛ رویدادهایی که نه هابیل را چون گذشته باقی گذارده اند و نه قابیل را.