من از رانندگی خوشم می آید، به خصوص کشته مرده ی بزرگراه های پایان ناپذیر میان ْایالتی ام، بزرگراه هایی که در آن ها چیزی مشاهده نمی کنید، مگر مرغزارهای دو طرف اش، و هر شصت هفتاد کیلومتر یک بار هم توالت عمومی ای بلوکه سیمانی. توالت های عمومی معمولاً پر از انواع و اقسام نوشته ها و یادداشت ها هستند، بعضی از آن ها خیلی عجیب و غریب اند. من شروع کردم به جمع آوری این پیام ها از هر جایی که دم دستم بود، و آن ها را در دفترچه یادداشتی جیبی نوشتم، مابقی جملات را هم از طریق اینترنت پیدا کردم (دو سه تا وب سایت به این طور جمله ها اختصاص دارند)، و بالأخره داستان متعلق به این جمله ها را نوشتم... استیون کینگ این داستان با داستان های دیگر استیون کاملاً متفاوت است، گویی در این داستان صدای جدیدی از او را می شنویم، چرا که عنصر وحشت و هراس را چندان به کار نبرده. هر آنچه دوست داری، از دست خواهی داد، ماجرای مردی است به نام آلفرد زیمِر، فروشنده ی سیاری که قصد دارد، در متلی خودکشی کند. او دچار روزمرگی شده، و تنها تفریح و سرگرمی اش جمع آوری نوشته های روی دیوار دست شویی های بین راهی است. او همه ی آن ها را در دفترچه ای نوشته- تنها انگیزه ای که مانع خودکشی اش شده، فقط و فقط همین دفترچه است - این کار ابتدا سرگرمی اش بوده، اما به تدریج گویی شغل اصلی اش می شود. به قول خود آلفرد زیمر، انگار خودکشی بسیار آسان تر از ایجاد دگرگونی و تغییر است. او دو انتخاب بیشتر ندارد، یا دفترچه را دور بیندازد و خودکشی کند، یا اقدام به چاپش کند...