دیوید شف، نویسنده کتاب، روزنامه نگاری است که با شهامتی ستودنی، ماجرای ده سال اعتیاد فرزند بزرگش، نیک شف، را به اعتیاد به موادی از همه رقم و نیز وضعیت خانواده جدیدش را در این شرایط، گشاده دستانه شرح می دهد. در این حین، درمی یابد که خودش به اعتیاد پسرش، معتاد شده است (هم وابستگی). بعد از پشت سر گذاشتن خونریزی خطرناکی در مغز، او که با دیدی ژرف تر به جهان نگاه می کند، به نقطه ای می رسد که می پذیرد اعتیاد بیماری است، اینکه با وجود همه عشقی که به فرزندش دارد، خود فرزند او مسئول سلامت جسم و روان خویش است، و اینکه حتی در نبود یکی از اعضای خانواده، زندگی سایرین ادامه خواهد یافت.
چرا مطالعه ماجراهای دیگران کمک میکند؟ علت فقط این نیست که مصیبت خواستار همراهی است، زیرا آموختم که مصیبت بیش از آن خودخواه است که به همراهی عدهای زیاد روی خوش نشان دهد. تجربههای دیگران در تکاپوی هیجانی به من کمک میکرد؛ هنگامی که مطالعه میکردم، اندکی از احساس دیوانه شدنم کاسته میشد و نوشتههای دیگران همانند ماجراهایی که در جلسات آل آنون میشنیدم در شرایط نامشخصی که از سر میگذراندم برایم نقش راهنما داشت. توماس لینچ به من نشان داد که میتوان فرزندی را دوست داشت که احتمالا برای همیشه از دست رفته است. بهترین نوشتهام مقالهای بود که در مجله نیویورک تایمز درباره تجربۀ خانوادهام نوشتم. میترسیدم دیگران را وارد کابوس خانوادهام بکنم، اما باید این کار را میکردم. احساس میکردم که بیان کردن ماجرای ما اگر همان گونه که نوشتههای لینچ و سایر نویسندگان به من کمک کرده بود باعث کمک به کسی شود، ارزشش را دارد. این مسئله را با نیک و سایر اعضای خانواده درمیان گذاشتم. با وجود آنکه آنها مرا تشویق کردند، از اینکه خانوادهام را در معرض موشکافی و قضاوت دیگران قرار میدادم عصبی بودم، اما واکنشهایی که به این مقاله نشان داده شد مرا دلگرم کرد و آن گونه که نیک میگفت به او جرئت بخشید.