سبد خرید شما خالی است.
در داستان کوتاه «لباس آبی روی بند رخت» تخیلات شخصیت اصلی داستان روایت می شود که دختری نقاش است. دختر که اینک با وجود فرزندی کوچک با نام ستاره، همسرش را در کنار خود نمی بیند و به اصرار مادرش تصمیم دارد با پسردایی خود ازدواج کند، اما بنا به دلایلی از تصمیم خود منصرف می شود. تا این که یک شب به سراغ رایانه اش می رود و نام خود را در آن جست وجو می کند. در این جست وجو او دختری هم نام و هم شغل خود می یابد که در 21سالگی کشته شده است. او آن دختر را در حالی که در کنارش لباس آبی زیبایی بر روی بند رخت آویزان است تصور می کند و آرزو دارد که کاش کنار آن دختر مادری هم بود.