بنیامین پسری دوازده ساله است. چیزی نمانده که همه چیزش را از دست بدهد، حتی دستمال توالت مرغوب. بابای بنیامین مرده است و پس اندازشان ته کشیده. اجاره ی خانه و خورد و خوراک کابوس مامان و بنیامین شده. مامان باید در آزمون حسابداری شرکت کند تا یک شغل حسابی گیرش بیاید. اما به جای درس خواندن مجبور است صبح تا عصر توی رستوران کار کند و باز هم از پس خرج و مخارج خانه و زندگی برنمی آید.
بنیامین مادرزادی بلد است چطور کلمه ها را به هم بچسباند و جمله هایی بسازد که از دل شان شعارهای تبلیغاتی معرکه ای دربیاید. حالا هم به سرش زده برای رقابتی که شرکت دستمال توالت رویالتی راه انداخته، شعار محشری بسازد و با جایزه ی بزرگش که لابد یک کوه پول است، کل مشکلات شان را حل کند.
کی می داند؟ شاید موفق شود، شاید هم همه ی آن چیزهایی را که برایش مهم است، از دست بدهد.