یکی بود یکی نبود. پری کوچکی بود که با مادر در آسمان زندگی می کرد. پری کوچولوی قصه ی ما هنوز بال نداشت. برای همین نمی توانست مثل مادرش پرواز کند. وقتی که مادرش برای گردش در آسمان پرواز می کرد، پری کوچولو در خانه می ماند. یک بار که مادر پری کوچولو می خواست به زمین بیاید، پری کوچولو دامن نقره ای او را گرفت و گفت: « مامان! مرا هم با خودت ببر! » . مادر پری کوچولو فکری کرد و گفت: « صبر کن! ». بعد یک تکه ابر پنبه ای از آسمان کند و آن را با بال هایش تاب داد. ابر پنبه ای یک نخ سفید خیلی بلند شد. مادر پری کوچولو یک سر نخ را به پای دخترش بست؛ سر دیگر آن را هم به گوشه ی بال خودش گره زد. بعد پرواز کرد و از آسمان پایین آمد؛ اما وقتی به زمین رسید، اتفاق بدی افتاد. نخ پنبه ای به چیزی گیر کرد و پاره شد. خلاصه، پری کوچولوی قصه ی ما فهمید که مادرش را گم کرده است. آن هم کجا؟ روی زمین که به اندازه آسمان، بزرگ بود!