مجموعه کتاب های «مدرسه جاسوسی» درباره یه نوجوون نابغه ریاضی به اسم بنجامین ریپلیه که وارد مدرسه ی جاسوسی می شه و اون جا با ماجراهای مختلقی دست وپنجه نرم می کنه.
تو جلد سوم مجموعه مدرسه جاسوسی وقتی بن از مدرسی جاسوسی اخراج می شه، سازمان تبهکار اسپایدر بن رو برای برنامه آموزشی اش استخدام می کنه. بن با امید اینکه بتونه به عنوان یه جاسوس دوجانبه برای آدم خوب ها کار کنه، پیشنهاد اسپایدر رو قبول می کنه.
همون طور که بن حدس زده بود، اسپایدر یه نقشه خیلی بزرگ و شیطونی کشیده. یعنی بن می تونه قبل از اینکه خیلی دیر بشه، بفهمه اسپایدر چه خیالی داره؟ یعنی می تونه بدون اینکه شست اسپایدر خبردار بشه، دستشون رو برای آدم خوب ها رو کنه؟
یکی از نکته های باحال جلد سوم اینه که وقتی بن از دوست ها و مدرسه جاسوسی جدا می شه، بهش ضربه بدی وارد می شه.
اما با هدف کمک کردن بهشون وارد اسپایدر می شه و این نشون می ده بن آخر مرام و معرفته و به ما که داستانش رو می خونیم درباره دوستی، خوبی و بدی و قضاوت نکردن آدم ها از ظاهرشون دید خیلی وسیعی می ده.