فکر می کنم نوشتن خلاصه ی رمان زیاد مفید نباشه برای همین چند تا از فرازهای رمان رو می نویسم شاید بیشتر به درد بخوره. یکی از شخصیت های اثرگذار این رمان زنی به اسم آناداناست که به او بانوی ترشی های همدانی می گویند. قصه گوست و در عالم ترشی ها سیر می کند. در نهایت خودش را توی کوزه ی سرکه می اندازد و ترشی می اندازد. ضرب المثل همدانی که می گوید: زن های همدانی گنجشک را توی هوا می گیرند و ترشی می اندازند. کنایه از اینکه از همه چیز ترشی می اندازند... در قسمتی از داستان می خوانیم: «آنادانا توی آن یکی اتاق بود. لباس نخی گلداری تنش کرده بود که پیش سینه اش با تور نازک و ظریفی تزئین شده بود. کلاه بادمجان ها را می کند. هیچ در بند انگشت هایش نبود که حتی با کندن کلاهک بادمجان رنگی می شدند و از دید مادر و خواهر داماد که حتما سر تا پایش را می کاویدند تا کم و کاستی ای پیدا کنند پنهان نمی ماند.»