از آفریدن قهرمانان داستان هایت و این که این شخصیت ها هنوز زنده هستند چه احساسی داری؟ در ورای این سؤال سخنی از ساراماگو به ذهنم رسید که می گوید: نویسندگان می توانند شخصیت های بیافرینند که از انسان های معمولی عمر بیشتری داشته باشند، آیا شخصیت محبوبی در داستان هایت وجود دارد که قرابتی با تو داشته باشد و احساس کنی که هنوز زنده است؟
برای من، شخصیت اشرف در رمان "مرگ تک فرزند دوم" زنده ترین شخصیتی است که تا حد زیادی به خود من شبیه است.
چرا؟
شاید تعبیر این امر کمی دشوار باشد، اشرف در وضعیت تک فرزندی زندگی می کند، من نیز تک فرزند بودم. تک فرزند پسر در میان تعداد زیادی از خواهران. کودکی خود را در میان تعدادی از خواهران به سر بردم. همچنین هر دوی ما در وضعیت نارضایتی از جهان به سر برده ایم. البته دلایل این عصیان و ناراحتی شاید متفاوت باشد، اما بر این باورم هر دوی ما در نوجوانی و کودکی خود دارای تجربه های مشترکی هستیم. مرگ تراژیک او شاید تصویری از مرگ کودکی من باشد. همان اندازه که مرگ اشر، مرگی سیاسی است و به دست عده ای از مردم و دوستانش کشته می شود، به همان اندازه شبیه به مرگ کودکی من است. درست است که من برادر نداشته ام، اما به نوعی می توان مرگ اشرف را نماد و سمبل مرگ دوران کودکی دانست، که در آن جا بسیار به زندگی من شبیه است.
(از مصاحبه با بختیار علی، در رادیو کردی، برنامه ی زایله)