سبد خرید شما خالی است.
دقیقا بیست سال از «لاموزیکا» تا «لاموزیکا دومین» می گذرد، و کمابیش من در طول این سال ها این پرده دوم را می طلبیدم. بیست سال است که من صداهای شکسته این پرده دوم را می شنوم٬ صداهایی شکست خورده از خستگی این شب بی خوابی. زن و مردی که همچنان وحشت زده در این جوانی عشق نخستین باقی می مانند.
و گاه نویسنده سرانجام چیزی می نویسد.
زن اون دوره از زندگی مون بیشتر اوقات تو فکر مرگ بودم. از اون موقع فکر مردن توی من جا گرفت. (مکث.) پاریس توی هتل نشسته بودم و داشتم فکر می کردم چه جوری می تونم این رو ازت بخوام… چه جوری می تونم باهات صحبت کنم. اون مرد وارد هتل شد. یادم نیست اون قبلش پشت بار نشسته بود یا نه٬ ولی فکر نمی کنم. خیلی زود اومد پیش من٬ باهام حرف زد٬ خیلی زود. سر میزم نشست.
خیلی زود خیلی دیر شده بود.