سبد خرید شما خالی است.
با پشت دست دماغش را پاک کرد گفت: اونشو دیگه نمی دونم. فقط می دونم که بابام یه مداد برام خریده بود که خیلی خوشگل بود. یعنی یه ماهیای ریز خوشگلِ رنگ و وارنگی روش چاپ شده بود که دلتو می برد از قشنگی. یه جوری که اصلاً دلم نمی خاس بتراشمش.... هرمز بو برده بود که چقد این مداده رو دوسش دارم... خود مداده رو که نه البته.....