سبد خرید شما خالی است.
چشمان شهردار و همسرش از پنجره به خانواده ای درمانده و خسته افتاد. مادر و پدری که به درشکه تکیه داده بودند و کودکانشان روی صندلی پشتی نشسته بودند. در حالی که خسته و گرسنه به نظر می رسیدند و از سرما می لرزیدند. وقتی شهردار و همسرش نزدیک آن خانواده مسافر شدند، ومی کی های دیگر نیز دور آن ها جمع شده بودند.