این رمان که اولین بار در سال 1938 منتشر شد، یکی از داستان های مشهور عشقی جهان معاصر محسوب می شود. کتاب به فاصله کوتاهی پس از انتشار، به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شد و توانست به فروش خوبی دست یابد. آلفرد هیچکاک کارگردان سینما، در سال 1940 فیلمی بر اساس رمان «ربه کا» ساخت؛ این فیلم که برنده جایزه اسکار شد، بر شهرت دفنی دو موریه افزود. رمان «ربه کا» با درآمیختن عشق، معما و خشونت، به داستانی جذاب و پر کشش تبدیل شده است؛ نوشته ای خوش خوان و پر از تعلیق که خواننده را با خود تا پایان کتاب همراه می کند. داستان از زبان زن جوان ندیمه ای روایت می شود که تا پایان داستان نام او را نمی فهمیم. او با مردی ثروتمند آشنا می شود و با او ازدواج می کند. پس از مدتی، پی می برد مرد جوان، همسر قبلی اش را در یک حادثه از دست داده. رمان با این جملات آغاز می شود: «دیشب در عالم رؤیا دیدم که بار دیگر به ماندرلی پای نهاده ام. در نظرم چنین جلوه می کرد که در مقابل دروازه آهنین کاخ ایستاده ام و به طرف گذرگاه پر پیچ و خم آن نگاه می کنم. در بسته بود و انبوه شاخه های درختان راه را پنهان ساخته بود. چند دقیقه متحیر ایستادم و به فکر فرو رفتم: چشمم به قفل بزرگ در و زنجیر قطور آن افتاد که با گذشت روزگار کاملا زنگ زده بود. چند بار در عالم خواب دربان را صدا کردم و چون جوابی به گوشم نرسید اطمینان پیدا کردم که قصر متروک و خالی از سکنه است.»