سبد خرید شما خالی است.
هر بار که مسافری می آید، کاروانسرا را چراغان می کنم و روغن دان قندیل ها را پر از عشق. هر بار دل می بندم و هر بار فراموش می کنم که مسافر برای رفتن آمده است...
پیش از آن که قلبت را بدزدند، پیش از آن که دلت را به سرقت برند، کاری بکن. آن قلم تراش نازک ایمان را بردار، که باید هر شب و هر روز، بروبی و بزدایی و بکاوی. شاید روزی معنای این حروف را بفهمی، حروفی را که به رمز و به راز بر سینه ات نگاشته اند و قدر زندگی هر کس به قدر رنجی است که در کند و کاو در کشف این لوح می برد...
این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد!