سبد خرید شما خالی است.
ننه اغلب توی دعواهای همیشگی اش پدر را سرزنش می کرد و از دین، اخلاق، کار و همه چیز او ایراد می گرفت و گاه در پایان گریه هایش، نفرین می کرد. خیلی وقت بود که برای فرار از خانه، مشغول جمع کردن پول بودم. وقتی با یکی از همکلاسی ها به نام حسام دوست شدم، قضیه فرار جدی تر شد؛ چرا که او هم برخلاف ظاهر زندگی اش، مشکلات و رنج های خانوادگی خاص خودش را داشت. با این حال، عملی کردن این تصمیم، برخلاف فکر کردن به آن، ساده نبود.