سبد خرید شما خالی است.
فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد. در ضمن دارن با همدیگه صحبت می کنن. تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. فریبا: یه دختر، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتری بیاد و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش! مریم: منکه از این جرأت ها ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاری! …