سبد خرید شما خالی است.
گاهی بیدار می شوم و آن قدر همین طور می مانم که صدای افتادن گلبرگی از گلدان را می شنوم. گاهی بیدار می مانم و آرزو می کنم کاش کسی بود و صدای فرو ریختنم را می شنید. در حریم امن تختم، بر این طناب بندبازی میان رؤیا و بیداری، تخیلاتم خیلی واقعی می نماید ـ فقط چند قدم آن طرف تر ـ همین نزدیکی هایی که هر چه می روی به آن نمی رسی.
پدرم پرده ها را آرام باز می کند تا از روز پرده برداری کند. هر روز شاهکاری است، حتی اگر آدم را له کند.