سبد خرید شما خالی است.
سه سال از عاشورا گذشته؛ این جا بقیع است. خاک غریب و معصوم مدینه، و تو و برادرت عبیدالله نشستهاید تا قصهی شگفت پدر را بشنوید؛ قصهی شهید رشید کربلا، ساقی محبوب کودکان، عباس عزیز مرا.
چه بگویم از پدرتان عباس که در توصیفش کلمه خضوع میکند، کلام پر میریزد و سخن لال میشود. عباس من کلمهی خدا بود و کلمات خدا را اگر دریاها مرکب شود و شاخههای درختان قلم و همهی آسمان صفحه و هرچه فرشته نویسنده، نمیتوان نوشت.
من چه میتوانم گفت از عباس که تشنه کامی شما را پاسخی باشد؟ عزیزم حمیده، گریه نکن. اشک یتیمانهی تو را تاب نمیآورم؛ آرام باش عبیدالله؛ هق هق تو جانم را به آتش میکشد. این قطرههای مذاب، هستیام را میگدازد. ام البنین سوختهتر از آن است که لهیب دلهای بیشکیبتان را تاب آورد…