گفتمان (discourse) از جمله مفاهیم مهم و کلیدی است که در شکل دادن به تفکر فلسفی، اجتماعی و سیاسی مغرب زمین در نیمه ی دوم قرن بیستم، نقش به سزایی داشته است. اگر چه قرون وسطا و این مفهوم در ادبیات فلسفی اجتماعی به ویژه دوران مدرن، کاربرد فراوانی داشته و آن را در نوشته های «ماکیاولی»، «هابز» و «روسو» نیز می توان یافت؛ اما در چند دهه ی اخیر نیز متفکرانی چون «امیل بنونیسته»، «میشل فوکو»، «ژاک دریدا» و دیگر متفکران برجسته ی معاصر غربی، معنایی متفاوت به خود گرفته است. این تفاوت معنایی به حدی است که در دو - سه دهه ی اخیر، نویسندگان و سخنرانان آکادمیک غربی، در نوشته ها و سخنرانی های خود و به هنگام کاربرد این مفهوم، بر این نکته تأکید می کنند که آن را مثلا «به معنای فوکویی آن» یا «به معنای فراساختارگرایی آن» به کار می برند.
به طور خلاصه، می توان گفتمان را شکلی از گفت و گو؛ اما به صورتی کلی تر دانست؛ زیرا در گفتمان تنها معنای مطرح شده در گفت و گو مورد نظر نیست؛ بلکه شرایط ظاهری زمانی، مکانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیز در آن نهفته است.
باید پذیرفت که گفتمان مفهومی چند وجهی و اساسا توسعه نیافته، مبهم و مناقشه برانگیز است. صرف نظر از ریشه های تاریخی این مفهوم که می توان آن را تا متون کلاسیک یونان دنبال کرد، تعریف جدید از آن، نزد اندیشمندان متعدد به مدلول های متنوعی رجوع می دهد؛ به طوری که هر یک از این افراد مفهوم خاص خود را در این واژه برجسته کرده و به آن پرداخته کند.