من عاشق پر کردن پرسش نامه ام. وقتی نام و نام خانوادگی و شماره ی ملی و غیره ام را می نویسم حس می کنم وجود دارم. پرسش نامه چیز خوبی است. یک بیوگرافی چکیده و کامل از تمام زندگی آدم.
فقط راوی داستان "دختری که خودش را خورد نیست" می تواند این طور حرف بزند و این طور مخاطبش را با ملال و بیهودگی روزهای زندگی آشنا کند. روایت این داستان روایت روزمرگی های زندگی آدمی است که نه شغلش را دوست دارد، نه شرایطش را و نه حتی خودش را. معلمی که از روی تصادف باید تاریخ (یا به قول خودش مهندسی اموات) درس بدهد؛ باید به پیکان مدل پنجاه و دو و درب وداغانش قانع باشد و به فکر زنش باشد که پابه ماه است و باید کمی بیشتر جگر بخورد و استراحت کند.
آدم اول داستان سعید محسنی، از ملال آشکار زندگی اش بیزار است و در عین انفعال، کاری برای تغییر آن نمی کند. کاری نمی کند تا بالاخره اتفاقی او را به حرکت وا می دارد.
او با خواندن نامه هایی که از آب گرفته است احساس می کند باید صاحب نامه ها را پیدا کند تا اگر هنوز زنده باشد او را از خودکشی بازدارد. او به تدریج پی می برد نامه ها را دختری نقاش نوشته است. در آخر او آن چیزی را که باید به دست نمی آورد و انگار دوباره به چیزی تن می دهد که نباید: روزمرگی.
سعید محسنی، شخصیت اصلی داستانش را از آدم های دوروبرمان انتخاب کرده؛ کسی است که وقتی به خاطر خراب شدن ماشینش دیر به مدرسه می رسد، تمام طول راه را به شماتت های آقای مدیر فکر می کند؛ کسی است که در اواسط داستان تنها قیامی که می کند بر سر دفاع از حق سیگار کشیدنش در آبدارخانه ی مدرسه است؛ کسی است که زنش را بیشتر به خاطر حس قدردانی دوست دارد. حتی زن آقای معلم هم با آن زبان تند و اخلاق بی انعطافش ملموس و آشناست؛ زنی که به بهانه ی پابه ماه بودن حتی لیوانی آب برای خودش نمی ریزد، و آقای معلم نمی داند که آیا می تواند قضیه ی نامه های عاشقانه ای را که پیدا کرده، برایش تعریف کند یا نه!
تصادف هایی ساده و حس ناشدنی، زندگی آدم های این کتاب را از یکنواختی کُشنده در می آورد. گاهی همه چیز آن قدر تصادفی پیش می رود که در نقطه ای که تصادف تمام می شود و معنای خودش را از دست می دهد، شخصیت داستان هم از عمل می ماند و به نقطه ای خیره می شود؛ شاید در انتظار تصادفی دیگر. و همین امر این داستان را به زندگی همه ی ما شبیه می کند. هیجان زندگی ما چیزی فراتر از خریدن دزدکی یک شماره ی شهروند امروز نیست. همه ی ما، هر کدام به نوعی، عکسی در دست داریم و به دنبال صاحبش، ساعت ها روی نیمکت های سرد پارک منتظر می مانیم.