دوره ى معاصر غزل با چهره هایى همچونبهار و شهریارجوانه مى زند و با حضور رهى معیرى و هوشنگ ابتهاج سایه و بانوسیمین بهبهانىبه بار مى نشیند. دهه ى پنجاه شمسى شاهد ظهور چهره اى است در غزل که استیل و زبان خاص خود را دارد. محمدعلى بهمنىکه از کودکى و نوجوانى شیفته ى سرودن است به جاى مدرسه سر از چاپخانه درمى آورد. در ده دوازده سالگى چاپخانه ى تابان در خیابان ناصرخسرو محل کار او بود که مجله ى روشنفکر در آن چاپ مى شد. این مجله صفحه ى شعرى داشت به نام هفت تار چنگ که از سوى زنده یادفریدون مشیرىنظارت مى شد. اتّفاقى در این باره راهبهمنىرا براى رسیدن به شعر و آفرینش ادبى هموار مى کند. این روایتبهمنىاست از ماجرا :
روزى در قسمت فرم بندى داشتم یواشکى شعرهاى حروف چینى شده و آماده ى غلط گیرى و چاپ را نگاه مى کردم که متوجه شدم قسمتى از شعر شاعرى را نمى شود به آسانى قسمت هاى دیگرش خواند. وزن اش خراب بود. با زبان بى زبانى به آقاى صفحه بند گفتم این شعر غلط است. و آقاى صفحه بند که شاید خستگى کار بى حوصله اش کرده بود با عصبانیت جواب داد: این فضولى ها به تو نیامده بچّه!
اما ساعتى بعد همراه مردى که لبخندى فراموش نشدنى بر لب داشت به سویم آمد و مرا به مرد همراه نشان داد و گفت: این بچه را مى گفتم. آن مرد که بعد دانستمفریدون مشیرىاست، زودتر از من سلام کرد و دست مهربانش را بر شانه ام گذاشت و گفت: شعر دوست دارى؟ باور کنید تا آن زمان هیچ کس این قدر مهربان با من حرف نزده بود، آن هم درباره ى شعر که نمى شناختمش امّا عاشقش بودم. زبانم مثل دست و پایم گم شده بود. آن مرد خوب گویا متوجّه احوالم شده بود، مهربانى را بیشتر کرد و پرسید: از کجا فهمیدى این شعر غلط است؟ گفتم: به روانى قسمت هاى بالا و پایینى اش نیست.