فلسفه ها ی والتر بنیامین، هربرت مارکوزه، ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و یورگن هابرماس پیوندی پیچیده و گاه متناقض با یکدیگر دارند. این اندیشمندان که در یک مکتب تمام عیار نمی گنجند و همواره مدعی استقلال نظری خودند و برای آن حجت ها می آورند، برخی به دلیل آوارگی تحمیلی، برخی دیگر به دلیل جلای وطن اجباری و برخی نیز به دلیل دغدغه فراتر رفتن از مرزهای تنگ دولت ملت یا ریشه های جغرافیایی، بی جا و مکان نیز هستند. اما باز هم می گوییم «مکتب فرانکفورت» که بااین حال نه به راستی یک مکتب است، نه واقعاً فرانکفورتی: آیا این مکتب حقیقتاً می تواند دارای سبکی خاص، مصطلحاتی بدیع و واژگانی مشترک باشد؟ واژگان مکتب فرانکفورت فقط نشان می دهد که چگونه کلمه ها و درونمایه های مهم میان این مؤلفان در گردش است و درعین حال مانع از آن است که دغدغه مشترک و مدام آنان برای تأسیس نظریه ای انتقادی از جامعه و زمان حال، به وحدت بسته و منسجم یک مکتب بینجامد.