دار سایه درازی داشت . وحشتناک و عجیب . خورشید که برمی آمد، سایه اش از جلو همه مغازه ها و خانه ها می گذشت . با این صحنه شگفت سال بلوا آغاز می شود. داستانی که در آن همه چیز منظم است و منظم نیست ؛ داستانی که تاریخی است و تاریخی نیست ؛ داستانی که روایتش خطی است و در عین حال سیال است . ماجرا عمدتا از زبان دختری روایت می شود که پدرش سرهنگ است و در آرزوی صعود از پله های ترقی مدام سقوط می کند. سرهنگ هرگز به پایتخت خوانده نمی شود، دخترش نیز به جای آن که همسر ولیعهد و ملکه ایران شود، دل سپرده به عشق کوزه گری غریب به ناچار به همسری پزشکی در می آید که سرانجام قاتل اوست . تصویر موشکافانه مظلومیت زن ایرانی ، مظلومیت مرد هنرمند ایرانی و تاریخ پرهراس یک سرزمین کهنسال ، از سال بلوا رمانی ساخته است که هرگز فراموش نمی شود. عباس معروفی ، روزنامه نگار و نویسنده مشهور ایرانی ، 46 سال دارد، جوایز داخلی و بین المللی بسیاری را از آن خود کرده و مدتی است ایران را به ناچار ترک گفته است . معروفی اکنون ساکن آلمان است ، همچنان می نویسد و تسلطش بر شیوه های مدرن داستان نویسی و شناختش از تاریخ و اسطوره او را در زمره پرمخاطب ترین نویسندگان ایرانی قرار داده است .