راوی داستان پسر جوانی است که از اصفهان (زادگاه و محل خانه پدری) به تهران آمده و با دو دوست (هر دو پسر) در خانهای زندگی میکنند. راوی خاطرات به هم پیچیده و معمولاً تلخ از دوران کودکی و نوجوانی دارد که عشق نافرجام و مرگ پدر و مادرش از آن جمله است. راوی داستان معمولاً در حال تعریف خوابهای خود برای مخاطب است، خوابهایی که در آنها گذشته راوی به تدریج آشکار و جزییات مرموز و روانی راوی بیان میشود. خوابهای راوی بیشتر شامل خاطرات پدر است، پدری که هر روز صبح زود بیرون میرفت و در زاینده رود شنا میکرد و یک بار خواب میبیند که روزی آنقدر به پایین دست رودخانه رفت که در باتلاق گاوخونی غرق شد و مرد.(هر چند که پدرش در مغازه خود و پشت میز کارش فوت کرده بود.) راوی بعد از مرگ پدر به اصفهان برگشته و با معشوقه کودکی (دختر عمهاش) ازدواج میکند، اما وضعیت روانی اصفهان، خاطرات دیوانه کننده کودکی و شرایط نابسامان روانی در راوی که منجر به تصمیم سریع او برای ازدواج شده بود در ادامه منجر به نابسامانی زندگی و جدایی سریع از همسرش میشود. پدر مرده تا انتهای داستان حضور دارد و سرانجام به صورتی سیال بین واقعیت و خیال (تا جایی که در اواخر داستان در خواب نیز خوابهایش را مینویسد و این جاست که داستان شکل پیچیدهای مییابد.) در خواب میبیند یا منجر به غرق شدن و مرگ راوی در وسط خیابان لالهزار تهران میشود.