این کتاب شامل دو داستان کوتاه به نامهای فرانی و زویی است.
داستان اول، فرنی، شرح ملاقات آخر هفتهٔ فرانی گلس، کوچکترین عضو خانوادهٔ گلس است با دوست پسرش، لین کاتل. فرانی ادبیات میخواند و مانند سایر فرزندان خانوادهٔ گلس علاقهٔ خاصی به عرفان شرقی دارد. فرانی در پی خواندن یک کتاب عرفانی، دست به گریبان یک بحران روحی/عرفانی شده است.
داستان دوم، زویی، زمانی را به تصویر میکشد که فرانی، از دانشگاه به خانه برگشته و اعضای خانوادهاش، هر یک به شیوهٔ خود، برای بهبودی فرانی تلاش میکنند. زوئی، برادر بزرگتر فرانی، که بازیگری ۲۵ ساله است، در این داستان نقش پررنگ و موثری دارد. سایر اعضای خانوادهٔ گلس نیز در این داستان تا حدود زیادی معرفی و شناخته میشوند. سیمور گلس، برادر ارشد خانوادهٔ گلس، که به نوعی پیامبر و قدیس خانواده محسوب میشود و چند سال پیش خودکشی کرده است. بادی، فرزند دوم خانواده، که بعد از سیمور نقشی حیاتی در راهبری فرزندان کوچکتر ایفا میکند. او در حالتی رهبانی و در گوشهای پرت زندگی و در یک مدرسهٔ عالی دخترانه، تدریس میکند. بعد از او هم یک دختر و دوقلوهای پسری قرار دارند که به نسبت سایرین نقش کمرنگتری در داستانهای سالینجر دارند. خانوادهٔ گلس در سایر داستانهای سالینجر نیز حضور دارند؛ گرچه او به دنبال ارائهٔ تصویر کامل از این خانواده نیست.