سیاوش گلشیری:
وقتی قرار است از خودت بگویی یا به اجبار بخواهی از اثری بنویسی که به نحوی به تو مربوط است، کار سخت می شود؛ آن وقت چاره ای نمی ماند جز کلک زدن، طفره رفتن. مثل همین حالا که موقعیتی خلق کرده ای که ظاهراً به تو ـ به عنوان نویسنده ـ می پردازد، اما خود از آن خالی است.
و مگر نقش هنر و ادبیات امروزمان چیزی جز این است! تلاش در جهت بازنمود انگاره هایی که به جهان واقعیت نزدیک اند، ولی دقیق که می شوی، تنها چیزی که به تعویق می افتد، تصویر کلی همان واقعیت است. انگار از پشت شیشه ای پُر لک و پیس شاهد جاده ای مه گرفته باشی، جاده ای خاکی با درختان بلند سپیدار که در دو سویش تا بی نهایت ادامه دارد، اما یگانه چیزی که نظرت را جلب می کند، رد آج های ریز و درشت چرخ های ماشینی است که زمانی دور، گویا از آن جا گذشته است، استعاره از آدم هایی که آمده اند و رفته اند و حالا دیگر نیستند... اما از گفتن همین نیز طفره می روی؛ این است خصلت این روزهای آثارمان و خودمان.