خواندن این کتاب برای کسی که انتظار رهنمودهای ساده در باب هنر عشق ورزیدن را دارد مایه ی ناامیدی خواهد بود. در عوض، این کتاب می خواهد نشان دهد عشق، احساسی نیست که فرد صرف نظر از این که چقدر به بلوغ رسیده است، به آسانی بتواند به هر اندازه که می خواهد از آن بهره مند شود. این کتاب می خواهد خواننده را متقاعد سازد که همه ی تلاش های وی برای رسیدن به عشق محکوم به شکست اند مگر این که او با تمام توان سعی کند کل شخصیت خود را رشد دهد تا به یک جهت گیری ثمربخش برسد؛ یعنی بدون توانایی در عشق ورزیدن به همسایه، بدون انسانیت راستین و جرأت و اعتقاد و انضباط نمی توان به رضایت مندی در عشق رسید. در فرهنگی که این خصوصیات در آن نادرند، دستیابی به توانایی عشق ورزیدن نیز دستاوردی نادر خواهد بود. هر کسی می تواند از خود بپرسد چند نفر را تابه حال دیده که به معنای واقعی عاشق بوده اند.
با وجود این، این که چنین کاری دشوار است نباید دلیل آن باشد که از تلاش برای شناخت مشکلات و شروط دستیابی به آن دست برداریم. به منظور دوری از دشواری های غیرضروری سعی کرده ام به زبانی که تا حد ممکن غیر فنی است به این مسأله بپردازم.
برای یک مسأله ی دیگر، راه حلی کاملا رضایت بخش پیدا نکردم. منظورم تکرار ایده هایی است که در کتاب های قبلی ام بیان کرده بودم. خواننده ای که به ویژه با فرار از آزادی، انسان برای خویشتن و جامعه ی سالم آشنا باشد بسیاری از ایده هایی را که در این آثار قبلی بیان شده، در این کتاب خواهد یافت. با وجود این، هنر عشق ورزیدن به هیچ وجه تکرار مکررات نیست، بلکه حاوی ایده های فراوانی فراتر از آن هایی است که پیش تر بیان شده بودند و کاملا طبیعی است که ایده های قدیمی تر گاهی چشم اندازی تازه پیدا می کنند چون همه ی آن ها حول موضوع هنر عشق ورزیدن می چرخند.
اریک سیلگمان فروم (آلمان: [f m]؛ 23 مارس 1900 - 18 مارس 1980) یک روانشناس اجتماعی، روانکاو، جامعه شناس، فیلسوف و سوسیالیست دموکراتیک آلمانی بود. او با مدرسه فرانکفورت تئوری انتقادی همکاری می کرد.