مدت ها بود که در مقام شاعر و نویسنده به دربار خلفای عباسی رفت و آمد می کردم. بسیاری از بزرگان را از نزدیک دیده بودم تا این که با خبر شدم علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان خواهد آمد. فرصت خوبی بود تا این که او را بشناسم. در مدت کوتاهی که ایشان در دربار خلیفه حضور داشت، بسیار به او علاقه مند شده بودم. با هیچ یک از دانشمندان، سیاستمداران و حتی عابدانی که تاکنون دیده بودم مقایسه شدنی نبود. بسیار از رفتار او آموختم. تجسم واقعی اخلاق نبوی بود. به راستی الگوی برجسته ای برای همگان به شمار می رفت. بخشی از آنچه از او دیدم، همواره در مقابل دیدگانم هست.
هرگز ندیدم که امام علیه السلام با سخن خود با کسی درشتی کند و ندیدم سخن کسی را قطع کند تا گوینده سخنش تمام شود. هیچ کس را برای نیازی که توان برآوردنش را داشت، پس نمی زد. هرگز در حضور کسی پای خود را دراز نمی کرد و در برابر همنشینش تکیه نمی داد و ندیدم به یکی از وابستگان یا غلامانش دشنام دهد و ندیدم آب دهان بیندازد و هرگز ندیدم که قهقهه بزند؛ خنده اش لبخندی بیش نبود. هرگاه هنگام غذا خوردن تنها می شد، وابستگان و غلامان حتی دربان و نگاه دارنده اسبان را نیز بر سر سفره می نشاند. او در شب، کم خواب و بیداری اش فراوان بود. بیشتر شب ها را تا صبح، شب زنده داری می کرد. فراوان روزه می گرفت و در سه روز از ماه، روزه را از دست نمی داد و می فرمود: این روزۀ روزگار است. او فراوان احسان می کرد و پنهانی صدقه می داد که بیشتر آن در شب های تاریک بود. هر که گمان کرد که نظیر ایشان را در فضیلت دیده است، باور مکن.