سبد خرید شما خالی است.
در یک شب سرد و برفی، در میان سکوت وهم آور کوهستان، معلم جوان پا به شوومان می گذارد. معلم قبلی در اثر ذات الریه مرده و حوریا که از سرما و یخبندان بیزار است به جای او آمده است؛ اما وحشت از مرگ، احساسی است که هر لحظه با اوست.
حوریا در خانه ی شیخ بادزار ساکن می شود و شیخ گردنبندی به او می دهد تا از سرما محافظتش کند، اما انگار جادویی مخوف در گردنبند نهفته است...
حوریا می گریزد... از فضای تاریک و هراس انگیز شوومان... از رفتار عجیب و غریب ساکنانش... از عشق شورانگیز پسر شیخ... اما اتفاقات هولناکی در کمین است و گریز ناممکن به نظر می رسد...