سبد خرید شما خالی است.
اولش فکر کردم مامان و بابایم عقل شان را از دست داده اند یا سر کارم گذاشته اند. تا این که یک روز سروکله ی یک دندان نیش نوک تیز و براق توی دهانم پیدا شد. بوی خیلی بدی هم می دادم. بعد هم فهمیدم چه اشتیاق وحشتناکی به خون دوستم دارم! یکهو زندگی ام از این رو به آن رو شد. زندگی ام به گند کشیده شد. تازه فقط این نیست. پای «خون آشام ها» هم وسط است. برای خون آشام ها هیچ چیز خوش مزه تر از خون نیمه خون آشام ها نیست. مثل این که قرار است اوضاع خیلی خیلی خطرناک شود.