سبد خرید شما خالی است.
«لوته» همراه مادرش رفته فروشگاه. مشغول کتاب خواندن می شود. آن قدر غرق کتاب می شود که پاک فراموش می کند کجاست. یک دفعه سرش را بالا می آورد و می بیند که ای داد بیداد! فروشگاه تعطیل شده. همه جا تاریک است و هیچ کس هم نیست. تمام درها را هم بسته اند. اولش حسابی می ترسد. ولی از قرار معلوم پسر همسایه شان، «فلیکس»، هم توی همان فروشگاه گیر افتاده. به نظر فلیکس توی همه چیز باحال است؛ حتی گیر افتادن توی فروشگاه. حالا یک فروشگاه خالی مانده و دو تا بچه ی بازیگوش! اولش همه چیز مثل رؤیاست. بچه ها خوشحال و خندان آدامس، شکلات و چیپس بر می دارند و همه چیز برای یک جشن حسابی آماده است. اما ناگهان سروکله ی دو تا دزد بدجنس پیدا می شود...