سبد خرید شما خالی است.
قصه های خنده دار از زندگی یک دختر آتش پاره که یک عالمه ایده های درخشان منحصر به فرد دارد و ایده هایش کلی دردسر به پا می کنند. پنی پشت هم دسته گل به آب می دهد و از یک دردسر می رود سراغ دردسر بعدی. خودش که می گوید هیچ کدام از این دردسرها تقصیر او نیست، ولی بابایش صدایش می کند «پنی قشقرق».
مثلاً در این جلد پنی اصلاً نمی خواست دختر عمویش کچل شود و کله اش پُر از چسب بشود یا این که واقعاً نمی خواست سگ همسایه شان را بدزدد و بهش زبان روسی یاد بدهد.
واقعاً هیچ کدام شان تقصیر پنی نبود. چی کار کند؟ پنی یک آهن رُبای دردسر است.