«زمان شما محدود است، پس با زندگی کردن زندگی کسی دیگر، آن را هدر ندهید. در تله عقاید تعصبی نیفتید که همانا زندگی با نتایج تفکر افراد دیگر است. اجازه ندهید هیاهوی نظرات دیگران ندای درونی شما را خاموش کند و از همه مهم تر شهامت پیروی کردن از احساس و شهودتان را داشته باشید.» استیو جابز
احتمالا این جملات الهام بخش استیو جابز در دانشگاه استنفورد را شنیده اید. به راستی چگونه می توانیم زندگی منحصر به فرد خودمان را زندگی کنیم و اثری متفاوت از جنس خودمان بر دنیا بگذاریم؟ چند درصد از انسان ها خودشان را همان گونه که به واقع هستند باور کرده اند و کارهای معنادار و دلخواهشان را انجام می دهند؟ اندکی به این فکر کنید که چرا پاسخ به این سوال چندان دلگرم کننده نیست...
پژوهش های بسیار پیرامون مقولۀ خلاقیت نشان می دهد ریشه های این پدیده شوم به سال های ابتدایی زندگیمان باز می گردد و این قوای پایه و ذاتی ما (خلاقیت) به واسطۀ آموزش های رایج و فشارهای اجتماع، به مرور تحلیل می رود و عضله ای که می تواند در انجام کارهای حقیقتا تاثیرگذار به کار گرفته شود، رفته رفته فلج می شود و از کار می افتد.
با شنیدن کلمه «خلاقیت» به چه فکر میکنید؟ اگر شما هم مانند اکثر مردم باشید، ذهنتان بیدرنگ به سمت فعالیتهای هنری مانند مجسمه سازی، طراحی یا موسیقی متمایل میشود. ممکن است خلاقانه را معادل هنرمندانه بدانید. ممکن است بر این باور باشید که معماران و طراحان حقوق میگیرند تا متفکرانی خلاق باشند، اما از مدیر عاملان حقوقدانان و پزشکان چنین انتظاری نیست.
یا ممکن است فکر کنید خلاق بودن خصلتی ذاتی همانند داشتن چشمهای قهوهای است؛ یا با ژنهای خلاقانه متولد میشوید یا اینکه هرگز خلاق نخواهید شد. ما دو برادر که سی سال در کنار هم در خط مقدم نوآوری کار کرده ایم، به این نتیجه رسیدهایم که این مجموعه تصورات اشتباه را افسانه خلاقیت بنامیم. بسیاری از مردم این افسانه را باور دارند این کتاب دربارۀ وارونه این افسانه است که ما آن را خودباوری در خلاقیت مینامیم و ریشه در این اعتقاد بنیادی دارد که ما همه خلاقیم. حقیقت این است که همۀ ما ظرفیت بالایی در خلاقیت داریم که باید شکوفا شود.