این کتاب این گونه توصیف اقتصادی و ساختاری از عملکرد شرکت را نیز مورد بررسی قرار می دهد، ولی فرض اساسی ما این است که وظیفه مدیریت استراتژیک نه تنها ساختاری بلکه مدیریتی نیز می باشد. استدلال کتاب این نیست که ساختار صنعت بی اهمیت است. در واقع، دو فصل (فصل های 4 و 5) به شیوه های تفکر در باره ساختار صنعت و تحلیل آن اختصاص دارند. ولی، ما با این پیش فرض آغاز می کنیم که تفکر مدیریتی درباره این گونه موضوعات، و همچنین تصمیم گیری مدیریتی اهمیتی بنیادین برای موفقیت کسب و کارها دارند.
دلیل دیگری که بسیاری از کتاب های استراتژی تمایل به دیدگاه ساختاری بجای مدیریتی دارند این است که متغیر انسانی گمراه کننده و برای مطالعه دشوار است. همان گونه که نظریه پرداز سازمان جیمز تامپسون توصیف کرده است:
عامل انسانی پدیدهای چندبعدی است که در معرض تأثیر متغیرهای بسیار فراوانی قرار دارد. تفاوت در تمایلات دامنه وسیعی دارد، و الگوهای رفتارهای اکتسابی ... کاملاً متنوع اند. نه ما و نه سازمان ها، داده ها یا محاسبات کافی برای درک کامل پیچیدگی اعضای سازمان ها را نداریم. در این اواخر، پیشرفت در تحقیقات مدیریت، به ویژه تلاش های صورت گرفته برای فهمیدن شناخت مدیریتی و سازمانی، برای ما فرهنگ لغات، تعابیر و متغیرهای کلیدی، و ابزارهای روش شناختی فراهم کرده اند تا بفهمیم چگونه مدیران اجرایی ارشد و دیگر مدیران اطلاعات را پردازش می کنند، تصمیم گیری می کنند، و از تصمیماتی که می گیرند می آموزند. کتاب پیش رو این پیشرفت های پژوهشی را با یکدیگر تلفیق می کند تا مدیران اجرایی ارشد و دیگر مدیران را در کانون فرایند مدیریت استراتژیک بنشاند.
در هسته تاکید ما بر تفکر مدیریتی مفهوم مدل های ذهنی قرار دارد، که پیتر سِنگه آن ها را به عنوان فرضیاتی که عمیقاً ریشه دوانیده اند، تعمیم ها، یا حتی تصاویری که بر چگونگی درک ما از جهان و نحوه عمل ما تأثیر می گذارند تعریف کرده است. تفکر مدیریتی که در درون مدل های ذهنی احاطه شده بر تصمیم گیری استراتژیک و اقداماتی که شرکت ها انجام می دهند تأثیر می گذارد. مدل های ذهنی مدیران از وضعیت هایی که با آن ها مواجه می شوند، تعیین می کند که آیا یک موضوع یا وضعیت استراتژیک خاص مورد توجه قرار خواهد گرفت، چگونه تفسیر و درک خواهد شد، و چگونه به این وضعیت پاسخ داده خواهد شد. از این رو مطالعه تفکر مدیریتی کمکی است به تشریح اینکه چرا برخی از مدیران به موضوعات مهم کسب وکار توجه می کنند و برخی دیگر این گونه نیستند، چرا برخی از مدیران تفسیر صحیحی از این موضوعات دارند و برخی دیگر نه، و چرا برخی از مدیران واکنش مناسبی به این موضوعات نشان می دهند و برخی دیگر نه. در نتیجه، ارتباطات بین محیط های کسب و کار (از جمله ساختار صنعتی)، تفکر مدیریتی، و تصمیم گیری استراتژیک کلید فهمیدن تفاوت های عملکرد بین شرکت ها و چگونگی توسعه مزیت رقابتی هستند.