در دنیا دو نوع آدم زندگی می کنند :
آن هایی که می خواهند کاری انجام بدهند و آن هایی که نمی خواهند اشتباه کنند. هنگامی که خداوند بخواهد به کسی درس بدهد او را به مدرسه اشراف زاده ها و نجبا نمی فرستد بلکه در مدرسه ضرورت و احتیاج ها به تحصیل می گمارد. بزرگترین رهبران از قلب بحران ها پدیدار می شوند. یک بار تابلویی در یک شرکت کوچک تجاری دیدم که روی آن نوشته شده بود: ۵۷ قانون موفقیت:
۱. کالاها را تحویل بدهید.
۲. قانون دیگر اهمیتی ندارند.
سرگردان در شهر است با اینکه قرار ملاقاتی دارد، دیر از خواب بیدار می شود و وقتی هتل را ترک می کند، می فهمد که پلیس اتومبیلش را با جرثقیل برده دیر به قرارش می رسد. ناهار بیش از اندازه طول می کشد و به مبلغ جریمه اش می اندیشد پول زیادی است. ناگهان به یاد اسکناسی می افتد که دیروز در خیابان پیدا کرده بود. بین آن اسکناس و حوادثی که در آن روز صبح بر سرش آمده ، رابطه غریبی می بیند ، با خود می گوید : شاید این پول را از سر راه کسی برداشته ام که "واقعا" به آن نیاز داشت احساس می کند باید از شر این اسکناس راحت شود و در همان لحظه چشمش به گدایی می افتد که در پیاده رو نشسته است.