سبد خرید شما خالی است.
او آرزوهایی در سر دارد، آرزوهایی بزرگ. لوبیا صاحب این شهر است. او و گروهی از رفقای پابرهنه اش همه را توی کی و ست می شناسند و می دانند که چطور از هر کاری پول در بیاورند. حالا همیشه هم که نه، بیشتر اوقات. دوران رکود اقتصادی است و همه روزگار سختی را می گذرانند. کار پیدا نمی شود و هر کس به فکر خودش است و این یعنی درآوردن یک سنت هم برای یک بچه کار سختی است. خوشبختانه لوبیا هر بچه ای نیست. هرچند که همه چیز طبق برنامه پیش نمی رود...