سبد خرید شما خالی است.
اژدهای چهار سر با سرعت به سمت برج پرواز می کرد. دریک پرسید: «خواب دیه گو رو یادته؟ دیده بود مالدرد سوار یه اژدهای چهار سره!» روری چشم هایش را ریز کرد. «یه مرد پشت اون اژدها نشسته!» والکن داشت کنار برج پرواز می کرد و هنوز اژدهای دیگر را ندیده بود. روری داد زد: «والکن، بیا اینجا!» اژدهایش چرخی زد و برگشت سمت برج.