علوم اعصاب شناختی یک نظام علمی کاملا جوان و به سرعت در حال رشد است که قصد دارد به این پرسش فریبنده پاسخ دهد که چگونه مغز یا (به شکل کلی تر) جسم ذهن را شکل می دهد، چگونه مغز خرد را قادر به تفکر، طرح ریزی، یادآوری، درک سایرین، دیدن، شنیدن و حرکت در دنیای اطراف می سازد.
یاسکلائینن (نویسنده) از اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی با استفاده از ( MRI ، ME EEG) و پسیکوفیزیک به انجام بررسی های عصبی شناختی پرداخته است. بررسی کارکردهای ادراکی و شناختی از جمله هیجان ها و شناخت اجتماعی در افراد سالم و همچنین بررسی نقایص شناختی در اختلالات روان پزشکی و عصب شناختی از اهم فعالیت های اوست. وی با بررسی های روان داروشناختی در پی یافتن مبانی انتقال دهنده ای نوروترانسمیتری (کارکردهای ادراکی و شناختی) در انسان است.
در حقیقت، توانایی مشاهدهی دقیق درون مغز آزمودنیهای سالم و اثر فعالیت متابولیکی و الکترومغناطیسی در ساختارهای کالبدشناسی مجزا، با دقت زمانی بسیار در طی عملکرد تکالیف ادراکی و شناختی واقعا گیج کننده است. هرچند میتوان گفت که پتانسیل وسیعی که در این روشها از آن صحبت میشود، هنوز کامل نیست. همان طور که همیشه در مورد روشهای پژوهشی جدید دیده ایم، تا استفاده کامل از این روشها به طرق گوناگون لازم است زمانی طولانی طی شود. به واسطهی پیشرفت فناوری نسبت سیگنال به نویز، ابزار تصویربرداری عصبی نیز به سرعت رو به بهبود است.
از سوی دیگر، رشد پایدار الگوریتمهای تحلیلی، امکان طراحی طرحهای آزمایشی جدیدی را فراهم میکند. نمونهای از این دست، در سال ۲۰۰۴ کشف شد؛ مبنی بر این که ثبت کاملا معنی دار پاسخهای مغزی قابل تکرار از نواحی قشری دریافتی حسی مغز آزمودنی ها، زمانی امکانپذیر است که آنها آزادانه مشغول مشاهدهی محرکی کاملا طبیعی همچون تماشای فیلم باشند. (هاسون و همکاران ۲۰۰۸)