سبد خرید شما خالی است.
خیلی زود به اقامتگاهش برگشت. به کنیزش اشاره ای کرد و بی آنکه کسی متوجه شود از تالار بیرون رفت. هنوز از غذاهائی که روی میزهای کوچک و سیمین گذاشته بودند بخار بر می خاست و عطر گل هائی که زمین را فرش کرده بود، هم چون ابری نامرئی در راهروی ستون دار کاخ همراهیش می کرد. از پشت سرش صدای هلهله و تشویق کوتاهی برخاست: خنیاگران به مجلس آمده و آهنگ شاد و دلنوازی ساز کرده بودند؛ اما او بی اعتنا و چنان تند به راهش ادامه داد که مهریره برای رسیدن به بانویش مجبور به دویدن شد.