سبد خرید شما خالی است.
می دانم آرام آرام به پایان ایستگاه نزدیک می شوم، هیچ توقع ندارم کسی در ایستگاه پایانی قطارهای شب به پیشواز من بیاید. شبنم ها را فراموش کرده ام. ابدیت دیگر برای من یک صفحه ی کاغذ کاهی است، فقط می خواهم نام خودم را روی آن بنویسم. همیشه هنگامی که به خانه برمی گشتم فقط به دیوار نگاه می کردم ببینم عکس مادرم سر جلیش هست یا نه. با خودم نجوا می کردم که این روزهای من است، چاره ای هم نیست.